بولتن - مارس 2019 اقتصاد استرالیا سهام کار و سرمایه درآمد در استرالیا

ساخت وبلاگ

در استرالیا ، سهم کل درآمد پرداخت شده به کارگران در دستمزد و حقوق ("سهم کار") در دهه 1960 و 1970 افزایش یافت اما از آن زمان به تدریج کاهش یافته است. نتیجه این است که سهم درآمدی که به سود صاحبان سرمایه در سود ("سهم سرمایه") افزایش یافته است. افزایش طولانی مدت سهم سرمایه تا حد زیادی نشان دهنده بازده های بالاتر است که به صاحبان مسکن (در درجه اول اجاره بها به صاحبان خانه ، به ویژه قبل از دهه 1990) و موسسات مالی (از زمان مقررات مربوط به مالی در دهه 1980) می پردازد. برآورد سهم سرمایه بخش مالی تحت تأثیر مسائل اندازه گیری قرار می گیرد ، اگرچه عوامل ساختاری ، مانند نرخ بالای سرمایه گذاری در فناوری اطلاعات ، باعث کاهش اشتغال و افزایش سرمایه در این بخش می شوند.

در قرن بیستم ، اقتصاددانان به طور معمول فرض می کردند که تقسیم درآمد کل بین نیروی کار و سرمایه ("سهام عامل") در مدت زمان طولانی پایدار است (کالدور 1957). این پیش فرض به طور معمول در مدل های رشد بلند مدت ساخته شده است. اما از دهه 1970 ، روندهای مربوط به سهام کار و سرمایه درآمد در بسیاری از کشورها این دیدگاه را به چالش کشیده و علاقه مند به مطالعه علل تغییر در سهام فاکتور (الیس و اسمیت 2010 ، پیکتی و زوممن 2014 ، السبی ، هابی و ساهین است. 2013 ، Neiman and Kararbuns 2014).

در استرالیا ، سهم کار درآمد - سهم کل درآمد داخلی که به کارگران در دستمزد ، حقوق و سایر مزایا ("جبران خسارت کارمندان) پرداخت می شود - از دهه 1960 و اوایل دهه 1970 افزایش یافت اما از آن زمان به تدریج کاهش یافته است (نمودار 1)بشراز دهه 1970 افزایش تدریجی سهم سرمایه درآمد حاصل شده است - سهم درآمد داخلی که به سود خود به صاحبان سرمایه می رود (یا "مازاد عملیاتی ناخالص"). درآمدی که به صاحبان مشاغل غیرقابل جمع (یا "درآمد ناخالص مخلوط") به عنوان سهم اقتصاد در دهه 1960 و 1970 کاهش یافته است. درآمد ناخالص ترکیبی منعکس کننده ترکیبی از درآمد کار و سرمایه است و به سختی می توان گفت که سود به صاحبان مشاغل ، بازگشت به نیروی کار و بازگشت به سرمایه چقدر است. صرف نظر از این ، از دهه 1980 محرک مهمی در روند سهام فاکتور نبوده است (Trott and Vance 2018).[1]

افزایش روند بلند مدت در سهم سرمایه درآمد تا حدودی به دلیل افزایش بازده به صاحبان مسکن است (از جمله هر دو اجاره به صاحبخانه و اجاره بها به ویژه قبل از دهه 1990) (نمودار 2). سایر اقتصادهای پیشرفته روندهای مشابهی را در جهت اجاره مسکن برای سهم بیشتری از اقتصاد مشاهده کرده اند (Rognlie 2015 ، Rognlie 2014 ، La Cava 2016). سهم درآمد به سرمایه در بخش مالی نیز از زمان مقررات زدایی در دهه 1980 به شدت افزایش یافته است. با این حال ، روند بلند مدت در بخش مالی سرمایه ، حداقل تا حدودی تحت تأثیر موضوعاتی با اندازه گیری تولید بخش مالی (که بعداً مورد بحث قرار می گیرد) تحت تأثیر قرار می گیرد. سهم درآمد کل که به شرکتهای غیر مالی می رود در دهه 2000 افزایش یافت زیرا این منابع باعث شد سود شرکت معدن به میزان قابل توجهی افزایش یابد. با توجه به اینکه شرایط تجارت همچنان بالا رفته است ، برخی از افزایش سهم سرمایه درآمد به شرکتهای معدن در روند صعودی کلی طی دهه های اخیر نقش داشته است. با این حال ، در طول رونق ، افزایش موقت سود معدن نیز وجود داشت.

به نظر می رسد تجربه استرالیا از سهم کار در حال کاهش کار (و افزایش سهم سرمایه) طی دهه های اخیر بسیار شبیه به سایر اقتصادهای پیشرفته است (نمودار 3). حدود 30 اقتصاد پیشرفته (که حدود دو سوم تولید ناخالص داخلی جهانی) از سال 1990 کاهش سهم کار را تجربه کرده اند (دائو و همکاران 2017).

از منظر سیاست پولی ، دلایل مختلفی وجود دارد که درک رانندگان تغییرات در سهم کار ممکن است مهم باشد.

اول ، در تئوری ، سهام فاکتور می تواند شاخص های مفیدی از وضعیت چرخه تجارت باشد. سود نسبت به هزینه های کار بیشتر است ، بنابراین افزایش سهم سرمایه به طور معمول نشانگر مرحله انبساطی چرخه تجارت است. اگر سهم نیروی کار رو به کاهش باشد ، دلیل این امر این است که رشد دستمزدها با رشد بهره وری نیروی کار همراه نیست ، این بدان معنی است که مشاغل با فشارهای کمتری که ناشی از بازار کار است ، روبرو هستند. با این حال ، در عمل ، مدل های پیش بینی RBA نقش محدودی برای سهم نیروی کار در پیش بینی تورم مستقل از چرخه تجارت پیدا می کنند.

دوم ، تغییرات طولانی مدت در سهم نیروی کار می تواند بینش در مورد تغییر در ساختار اقتصاد که ممکن است برای سیاست های پولی مرتبط باشد ، ایجاد کند. به عنوان مثال ، تغییر در ترکیب درآمد سرمایه به سمت مسکن و بخش مالی نشان می دهد که اقتصاد حساسیت بیشتری پیدا کرده است. تغییر در سهم نیروی کار همچنین می تواند نشانگر تغییر در شرایط رقابتی در بازارهای نیروی کار و کالاها و خدمات باشد.

در این مقاله به بررسی تغییرات سهام فاکتور درآمد در استرالیا می پردازیم. این کار با بررسی اثرات رونق معدن بر سهام فاکتور ، به ویژه از زمان اوج تجارت در سال 2012 آغاز می شود. سپس نقش مهم درآمد سرمایه در بخش های مسکن و مالی را برای درک روندهای طولانی تر در آن برجسته می کندفاکتور در مورد برخی توضیحات پیشرو در مورد این تغییرات ، از جمله پیشرفت در فناوری ، جهانی سازی تجارت و افزایش قدرت بازار برخی از شرکت های بزرگ ، به اشتراک می گذارد و بحث می کند.

سهم نیروی کار ، رشد دستمزد و رونق منابع

سهم نیروی کار معمولاً به عنوان نسبت کل دستمزدها و حقوق به کل درآمد در اقتصاد تصور می شود. اما یک روش جایگزین برای تفکر در مورد آن ، نسبت دستمزد واقعی به بهره وری نیروی کار است. هر دو نسبت درآمد حاصل از کار را به دست می آورند ، که بر اساس ارزش تولید تولید شده توسط آن کار تقسیم می شوند. اگر سهم نیروی کار رو به کاهش باشد ، دلیل این امر این است که رشد دستمزدهای واقعی با رشد بهره وری نیروی کار همراه نیست.

بنابراین ممکن است جای تعجب آور باشد که سهم نیروی کار از زمان بحران مالی جهانی با توجه به رشد دستمزد واقعی ضعیف و رشد نسبتاً قوی ، تغییر خالص کمی نشان داده است. وضوح این معما از این واقعیت ناشی می شود که می توان دستمزدهای واقعی را به روش های مختلف اندازه گیری کرد. دستمزد واقعی به طور معمول به عنوان نسبت دستمزد اسمی به قیمت مصرف کننده (یا "دستمزد مصرف کننده") اندازه گیری می شود. این قدرت خرید کارگران را اندازه گیری می کند. اما دستمزد واقعی نیز می تواند به عنوان نسبت دستمزد اسمی به قیمت تولید کننده ("دستمزد تولید کننده") اندازه گیری شود. این هزینه استخدام نیروی کار را از دیدگاه شرکت اندازه گیری می کند و اقدامی است که زیربنای تخمین های حساب های ملی از سهم کار است.

از سال 2012 ، دستمزد مصرف کننده با وجود رشد جامد در بهره وری نیروی کار ، نسبتاً آهسته رشد کرده است ، که می تواند تا حدودی به اثرات تأخیر رونق منابع بر بهره وری در بخش معدن نسبت داده شود (نمودار 4). بخش اعظم این سود سهام بهره وری در سود (و بنابراین به سهامداران خارجی تا حدی) به شرکتهای معدن رفته است. در عین حال ، دستمزدهای تولید کننده - که دستمزدهای اسمی هستند که به جای قیمت مصرف کننده از قیمت خروجی کاهش می یابد - از سال 2012 افزایش یافته است زیرا کاهش در شرایط تجارت به این معنی است که قیمت هایی که شرکت ها دریافت می کنند نسبت به قیمت هایی که مصرف کنندگان می پردازند کاهش یافته استبشر

اگرچه کارگران اخیراً از سود سهام بهره وری کمی ندیده اند ، اما از "شرایط سود سهام تجارت" قبلی بهره مند شدند (پرهام 2013). تقاضای خارجی شدید در طول منابع رونق باعث افزایش قیمت تولیدکننده با قیمت های مصرف کننده شد. این به نوبه خود دلالت بر این داشت که دستمزد مصرف کننده سریعتر از بهره وری یا دستمزد تولید کننده در این دوره رشد می کند. به نظر می رسد که در یک بازه زمانی طولانی تر ، واگرایی بین دستمزد مصرف کننده و بهره وری نیروی کار یک پدیده موقتی بوده است و برخی از رکود در دستمزد مصرف کننده طی سالهای اخیر بخشی از روند تعدیل رونق معدن است. از سال 1995 ، رشد دستمزدهای مصرف کننده واقعی اساساً با رشد بهره وری نیروی کار مطابقت دارد.

تحولات در بخش معدن و شرایط تجارت برای توضیح حرکات در سهام کار و سرمایه از سال 2012 مهم است ، اما بخش های مسکن و مالی برای توضیح روند طولانی تر در سهام فاکتور که در بخش بعدی مورد بحث قرار می گیرد ، مهمتر است.

چه چیزی روندهای بلند مدت در سهام فاکتور را توضیح می دهد؟

بخش مسکن

افزایش بلند مدت درآمد سرمایه به دست آمده در بخش مسکن بخش مهمی از داستان در افزایش سهم سرمایه کل است. درآمد سرمایه مسکن به عنوان درآمد کل اجاره کمتر از مصرف متوسط مسکن اندازه گیری می شود. درآمد کل اجاره شامل اجاره ای است که توسط صاحبخانه از املاک تحت اشغال مستاجر و اجاره ای که توسط صاحبان خانه از املاک اشغال شده به دست آمده است ، توسط صاحبخانه ها درآمد حاصل می شود. مصرف میانی مسکن شامل تعمیر و نگهداری ، بیمه ساختمان ، کمیسیون نمایندگی املاک و مستغلات و مؤلفه هزینه خدمات منتخب از بهره پرداخت شده به وام ها است. فرض بر این است که هیچ درآمد کار در بخش مسکن وجود ندارد.

همانطور که توسط دستورالعمل های بین المللی توصیه شده است ، حساب های ملی استرالیا تخمین "اجاره مجاز" را برای صاحبان شرکت ها به مصرف خانوار و برآورد درآمد اضافه می کند. این اجاره منتخب ارزش خدمات مسکن را که صاحبان مشاغل از زندگی در یک خانه اشغال شده مالک دریافت می کنند ، اندازه گیری می کند. مؤلفه اجاره منتخب بزرگترین مؤلفه درآمد اجاره با توجه به اینکه بیشتر خانه ها دارای اشغال هستند. از نظر مفهومی ، گنجاندن اجاره مجاز به عنوان بخشی از درآمد ، صاحب مشاغل را به گونه ای رفتار می کند که گویی خانه را از خود اجاره می دهند ، بنابراین آنها هر دو "اجاره" و درآمد اجاره "را پرداخت می کنند. این تعدیل تخمین میزان مصرف و درآمد را برای اجاره دهنده ها قابل مقایسه با افراد دارایی است. در حادثه اجاره به صاحبان خانه ، حسابهای ملی دفتر آمار استرالیا (ABS) فرض می کند که قیمت اجاره خانه های تحت اشغال مالک مطابق با مسکن های تحت اشغال مستاجر است.

افزایش سهم درآمد سرمایه مسکن از دهه 1960 به دلیل سهم بیشتری از درآمد داخلی در اجاره بها ، از جمله هر دو اجاره نقدی بالاتر که به صاحبخانه پرداخت می شود و حتی قابل توجه تر ، اجاره بالاتر به صاحبان خانه (نمودار 5) است.

برای درک محرک های روند سهم سرمایه مسکن ، می توان آن را به دو مؤلفه تجزیه کرد: (1) نسبت درآمد سرمایه مسکن به ارزش زمین و مسکن ("نرخ بازده مسکن") و 2) ارزش زمین و مسکن به درآمد کل فاکتور ("ثروت مسکن به نسبت درآمد"). از آنجا که حداقل سال 1990 ، افزایش سهم سرمایه مسکن با افزایش نسبت ثروت مسکن به درآمد کاملاً توضیح داده می شود (نمودار 6). در مقابل ، نرخ بازده مسکن با گذشت زمان مطابق با نرخ بهره بلند مدت کاهش یافته است.

همچنین می توان سهم سرمایه مسکن را به "قیمت" نسبی و "کمیت" مسکن مصرفی تجزیه کرد. حدود نیمی از افزایش طولانی مدت سهم سرمایه مسکن به دلیل افزایش قیمت نسبی مسکن است. این امر به ویژه طی دهه های اخیر مهم بوده است (نمودار 7). باقیمانده از افزایش سهم سرمایه مسکن به دلیل عوامل "واقعی" مانند افزایش اندازه و کیفیت متوسط خانه های متعلق است. این عوامل واقعی در دوره بین سالهای 1960 تا 1990 از اهمیت ویژه ای برخوردار بودند.

روند اجاره مسکن ، قیمت و درآمد در سراسر ایالت های استرالیا نیز می تواند دلایل افزایش سهم سرمایه مسکن را روشن کند. از سال 1990 ، ایالت هایی که بیشترین افزایش قیمت مسکن را مشاهده کرده اند (نسبت به متوسط درآمد خانوار) نیز بیشترین افزایش در سهم سرمایه مسکن را مشاهده کرده اند (نمودار 8). این الگوی مطابق با عواملی است ، مانند مقررات زدایی مالی و ضد انعطاف پذیری ، اقدام به آرامش محدودیت های اعتباری و افزایش تقاضا برای مسکن مالک و اشغالگر طی دهه های اخیر.[2]

بخش مالی

افزایش سهم درآمد سرمایه بخش مالی و برعکس کاهش سهم درآمد کار ، منعکس کننده طیف وسیعی از عوامل است. سود در بخش مالی با بهره وری کل فاکتور افزایش یافته است که تخمین زده می شود به طور مداوم سریعتر از بقیه اقتصاد رشد کرده است (نمودار 9 ، پانل برتر).[3] سرعت سریع رشد بهره وری ، حداقل تا حدودی ، تغییرات ساختاری ، مانند نرخ نسبتاً زیاد سرمایه گذاری در فناوری اطلاعات در بخش (نمودار 9 ، پانل پایین) را منعکس می کند. در اواخر دهه 1990 ، افزایش قابل توجهی در بهره وری بانکی و نوآوری تکنولوژیکی مانند اتخاذ گسترده دستگاههای خودپرداز وجود داشت که منجر به کاهش شدید تعداد شعب بانکی شد.

در این دوره ، همچنین کاهش قابل توجهی در تعداد کارمندان شعبه مانند فروشندگان بانک وجود داشته است. تعداد بیشتری از افراد در امور مالی در سال 1990 نسبت به امروز (نمودار 10) در امور مالی شاغل بودند و سهم کل درآمد صنعت برای تأمین مالی کارگران از سال 1990 تقریباً نصف شده است (ABS 2018) (نمودار 11).

کاهش بحران مالی پس از گلوبال در بخش مالی بخش کار نیز ممکن است منعکس کننده تنظیمات انجام شده توسط بانکهای استرالیا برای تطبیق مدل های تجاری خود به دنبال بحران مالی باشد. بخشی از این تنظیم شامل میزان بالایی از اتخاذ فناوری است. در طول یک دهه گذشته ، ضررهای شغلی در امور مالی در مشاغل متمرکز در معرض اتوماسیون ، از جمله فروشندگان بانکی ، پشتیبانی دفتر و اپراتورهای صفحه کلید متمرکز شده است. در همین زمان ، مشاغل مربوط به فناوری اطلاعات ، از جمله برنامه نویسان و مدیران فناوری اطلاعات ، در حدود یک پنجم رشد کل اشتغال در بخش مالی نقش داشتند.

در حالی که عوامل ساختاری اهمیت دارند ، افزایش نسبتاً زیاد در تولید بخش مالی و سود نیز ناشی از نحوه اندازه گیری تولید بخش مالی است. اندازه گیری تولیدی که موسسات مالی "به خانواده ها و مشاغل" می فروشند دشوار است. این رویکرد در حساب های ملی (چه در استرالیا و چه در خارج از کشور) اندازه گیری تولید بخش مالی به طور غیرمستقیم از طریق هزینه های خدمات منتخب شناخته شده به عنوان خدمات واسطه گری مالی به طور غیرمستقیم اندازه گیری شده (FISIM) است.

FISIM به عنوان گسترش متوسط نرخ وام (بیش از برخی نرخ مرجع) ضرب شده توسط کل سهام وام کمتر از گسترش متوسط نرخ سپرده (بیش از همان نرخ مرجع) ضرب شده توسط کل سهام سپرده ها تخمین زده می شود. نرخ مرجع نقطه میانی بین میانگین نرخ بهره وام و سپرده است. برای بانک ها ، FISIM در اصل گسترش بین نرخ بهره وام و سپرده های ضرب شده با اندازه ترازنامه بانکها است که توسط سهام وام و سپرده اندازه گیری می شود.

به دلیل روش اندازه گیری آن ، طیف وسیعی از عوامل می توانند بر تولید بخش مالی تأثیر بگذارند که ممکن است به طور گسترده ای به عنوان "واقعی" در خدمات ارائه شده به خانوارها و مشاغل ارائه شود (Zieschang 2016).[4] یک مسئله مهم نحوه اندازه گیری ریسک به عنوان خدمات ارائه شده توسط بانک ها است (Haldane 2010). به عنوان مثال ، افزایش قیمت مسکن با تقاضای بیشتر برای بدهی وام مسکن همراه خواهد بود و اندازه ترازنامه های بانکی را افزایش می دهد که به نوبه خود ، ارزش اندازه گیری شده خدمات مالی را افزایش می دهد. افزایش در گسترش بین نرخ بهره وام و سپرده نیز می تواند منجر به افزایش ارزش اندازه گیری شده تولید بخش مالی بر این اساس شود. به دلیل این پیوند بین گسترش نرخ بهره و بازده اندازه گیری شده ، آمار رسمی نشان می دهد که سود بخش مالی تا سال 2008/09 دقیقاً هنگامی که اقتصاد جهانی وارد یک بحران مالی می شد ، به شدت رشد کرده است (Haldane 2010).

با کنار گذاشتن برخی از چالش های مرتبط با اندازه گیری بازده بخش مالی ، منبع جایگزین اطلاعات سود گزارش شده بانکهای عمومی است. گزارش های سالانه منتشر شده حاکی از آن است که سود بانک ها طی دهه های اخیر به شدت (نسبت به تولید ناخالص داخلی) افزایش یافته است و در واقع بیش از آنچه در حساب های ملی ثبت شده است. این نشان می دهد که عوامل ساختاری مانند مقررات زدایی بخش مالی و ضد عفونی ممکن است در افزایش سهم سود بخش مالی نقش داشته باشد ، با وجود افزایش رقابت در این بخش (Gizycki و Lowe 2000).[5] علاوه بر این ، تجزیه و تحلیل آماری نشان می دهد که افزایش روند سهم بخش مالی از سود شرکت ها به شدت با کاهش نرخ بهره در دهه 1980 و 1990 ارتباط دارد.

بخش های دیگر

تجزیه و تحلیل روند در سهم نیروی کار کل ممکن است روندهای مهمی را که در سطح گرانول تری در صنایع رخ می دهد ، نقاب کند. به استثنای بخش مالی ، سهم کل کار از سال 1990 بدون تغییر بوده است. [6] با فاصله از بخش مالی ، سهم کار درآمد در برخی از صنایع افزایش یافته و در سایر موارد کاهش یافته است (نمودار 12). صنایعی که بیشترین افزایش در سهم کار را مشاهده کرده اند ، به طور معمول در بخش خدمات هستند و شامل خدمات اجاره ، استخدام و املاک و مستغلات و همچنین خدمات اداری هستند. جدا از امور مالی ، صنایعی که بزرگترین سقوط در سهم کار را تجربه کرده اند شامل خدمات ، معدن و حمل و نقل هستند. شاید با کمال تعجب ، تغییر بلند مدت فعالیت اقتصادی به دور از تولید و به سمت خدمات تأثیر کمی در سهم کل کار داشته باشد. این امر به این دلیل است که تولید و خدمات در اوایل دهه 1990 سهام کار بسیار مشابهی داشتند ، بنابراین تغییر در منابع بین دو بخش تأثیر کمی قابل تشخیص داشته است.

با هدایت تئوری اقتصادی و تحقیقات خارج از کشور ، سه توضیح پیشرو در مورد روند سهام فاکتور در صنایع عبارتند از: [7]

  1. فناوری: کاهش در هزینه سرمایه (به عنوان مثال پایین تر قیمت نسبی کالاهای سرمایه گذاری یا نرخ بهره) یا تغییر تکنولوژیکی بالاتر سرمایه گذاری (به عنوان مثال اتوماسیون) باعث کاهش سهم نیروی کار درآمد خواهد شد.
  2. جهانی سازی: کاهش در هزینه کار خارجی نسبت به کار داخلی (به عنوان مثال ، به دلیل افزایش تولید چین ، برون مرزی و/یا زنجیره های ارزش جهانی) سهم کار داخلی را کاهش می دهد.
  3. قدرت بازار: کاهش قدرت چانه زنی نیروی کار (همانطور که بنگاه ها اجاره های انحصاری بیشتری را در بازارهای محصول یا بازارهای کار استخراج می کنند) سهم نیروی کار را کاهش می دهد.

تأثیر فناوری

تحقیقات خارج از کشور نشان داده است که پیشرفت تکنولوژیکی می تواند بر سهام فاکتور کل تأثیر بگذارد. اگر این تغییر فنی "تقویت سرمایه" باشد ، پیشرفت بیشتر فن آوری با سهم کمتری در کار همراه خواهد بود ، زیرا باعث افزایش بهره وری کارگران بدون افزایش مربوط به دستمزدهای واقعی می شود. نمونه هایی از چنین پیشرفت فنی می تواند شامل توسعه نرم افزارهای رایانه ای باشد که باعث می شود سخت افزار کارآمدتر شود.

پیشرفت تکنولوژیکی ممکن است با کاهش قیمت نسبی کالاهای سرمایه گذاری ، سهم کل کار را تحت تأثیر قرار دهد. این هزینه سرمایه برای بنگاه ها را کاهش می دهد و انگیزه ای برای جایگزینی نیروی کار با سرمایه فراهم می کند. بنابراین پیشرفت سریع فناوری اطلاعات و ارتباطات ، که زیربنای بسیاری از کاهش قیمت نسبی کالاهای سرمایه گذاری در دهه های اخیر است ، ممکن است سهم نیروی کار را کاهش داده باشد.

شواهد آماری قوی در مورد رابطه بین سهم نیروی کار و هر دو رشد بهره وری کل فاکتور و قیمت نسبی کالاهای IT در صنایع استرالیا وجود دارد (نمودار 13). تجزیه و تحلیل رگرسیون نشان می دهد که سهم نیروی کار در صنایعی که رشد سریعتر بهره وری و کاهش بزرگتر در قیمت نسبی کالاهای فناوری اطلاعات را تجربه می کنند ، کاهش یافته است. این روابط حتی در هنگام کنترل طیف گسترده ای از عوامل دیگر مانند شرایط تقاضا در صنعت وجود دارد.

تأثیر جهانی سازی و افزایش واردات چینی

بدنه بزرگی از تحقیقات بین المللی وجود دارد که به بررسی تأثیر تجارت و افزایش واردات چین به ویژه بر سهم نیروی کار درآمد می پردازد. اما تحقیقات موجود نشان می دهد که تأثیر نفوذ بیشتر واردات بر سهم نیروی کار مبهم است.

یک دلیل مهم برای این ابهام این است که رقابت بالاتر نه تنها باعث کاهش اشتغال و درآمد می شود ، بلکه سود را نیز کاهش می دهد ، که ممکن است به معنای سهم کار بالاتر و پایین تر نباشد. در طول یک دهه گذشته ، در صنایع تولیدی که بیشتر در معرض رقابت واردات چینی ها مانند الکترونیک ، پوشاک و اسباب بازی قرار گرفته اند ، کاهش هزینه های اشتغال و کار در صنایع تولیدی رخ داده است. اما سود کسب و کار حتی بیشتر در این صنایع بسیار در معرض خطر کاهش یافته است. تأثیر خالص این است که سهم نیروی کار در واقع در صنایع تحت تأثیر قرار گرفته است.

در هر صورت ، به نظر می رسد که سقوط سهم نیروی کار در تولید استرالیا ، افزایش شدید واردات چینی را تا چند دهه پیش از آن قرار می دهد (این همچنین برای بسیاری از کشورهای صنعتی دیگر که سهم نیروی کار حتی بیشتر کاهش یافته است نیز صادق است). در این دوره قبلی ، افزایش جهانی سازی هنوز بخشی از توضیحات بود ، به عنوان مثال ، با ایجاد انگیزه در کاهش حمایت از دولت ، که همزمان با سهم نیروی کار کمتری در تولید در دهه 1980 و 1990 بود.

ظهور چین همچنین از طریق تأثیر آن بر تقاضای منابع استرالیا و از این رو کار و سرمایه مورد استفاده در بخش معدن ، به طور غیرمستقیم سهم کار را تحت تأثیر قرار داده است. پس از ظهور چین به عنوان صادر کننده جهانی در اوایل دهه 2000 ، سهم کار در بخش معدن کاهش یافت زیرا سود شرکت معدن به شدت از دستمزد افزایش یافت. اما از آن زمان ، سهم کار در بخش معدن افزایش یافته است زیرا هم شرایط تجارت و هم سود شرکت کاهش یافته است.

تأثیر تغییرات در قدرت بازار

یک توضیح جایگزین برای کاهش سهم کار در برخی از صنایع این است که کارگران استرالیا قدرت چانه زنی را از دست داده اند. این از دست دادن قدرت چانه زنی می تواند منعکس کننده طیف وسیعی از عوامل ، مانند تنظیم پایین تر از شغل ، کاهش حمایت از اتحادیه یا افزایش تمرکز فعالیت اقتصادی در بین چند شرکت بزرگ "فوق ستاره" باشد.

پیامدهای مقررات زدایی در بازار کار برای سهم کار نامشخص است. تحقیقات اخیر در خارج از کشور حاکی از آن است که مقررات زدایی در زمینه شغلی باعث کاهش سهم نیروی کار می شود (Ciminelli ، Duval و Furceri 2018). اما مطالعات دیگر حاکی از آن است که سهم کار در بازارهای کار و محصول تنظیم شده بیشتر کاهش یافته است (الیس و اسمیت 2010).[8] در حالی که برخی از مطالعات نشان می دهد که بازار کار استرالیا با گذشت زمان انعطاف پذیر تر شده است ، هیچ مدرک استرالیایی وجود ندارد که مستقیماً تغییرات در سهم نیروی کار را به تغییر در قانون حمایت از شغل پیوند دهد.

برخی از شواهد بین المللی وجود دارد که نشان می دهد پیوند مثبت اما ضعیف بین کاهش اتحادیه و سهم کار است. در استرالیا ، طی دهه های اخیر کاهش گسترده ای در عضویت اتحادیه در صنایع رخ داده است ، اما تحقیقات اخیر حاکی از آن است که شواهد کمی در مورد پیوند برای نتایج دستمزد وجود ندارد (اسقف و چان 2019). این ممکن است به این دلیل باشد که پوشش واقعی اتحادیه کارگران استرالیا از اوایل دهه 1990 کمی تغییر کرده است. مشارکت اتحادیه در مذاکرات توافق نامه معامله (EBA) در نهایت همه کارمندان در EBA را تحت تأثیر قرار می دهد ، و نه فقط اعضای اتحادیه.

یک توضیح جایگزین برای کاهش سهم کار ، "فرضیه فوق ستاره" است (Autor et al 2017). این فرضیه بیان می کند که سهام کمتری در صنایع نشان دهنده تسلط روزافزون چند بنگاه بزرگ است که با نیروی کار نسبتاً کمی تولید زیادی تولید می کنند. هرگونه تغییر در فعالیت اقتصادی به سمت این بنگاه های بسیار مولد می تواند کاهش مشاهده شده در سهم درآمد که به کار در صنایع می رود را توضیح دهد.

تحقیقات با استفاده از داده های دقیق در سطح شرکت ، شواهدی را برای غلظت کسب و کار بالاتر در استرالیا نشان می دهد (La Cava و Hambur 2018). از اوایل دهه 2000 ، تغییر فعالیت اقتصادی به سمت شرکتهای بزرگ تغییر یافته است. این در طیف وسیعی از صنایع صادق است ، اما در بخش تجارت خرده فروشی قابل توجه است. چهار خرده فروش بزرگ در استرالیا اکنون حدود یک سوم کل فروش صنعت را به خود اختصاص می دهند. تجزیه و تحلیل آماری نشان می دهد که غلظت کسب و کار بالاتر در صنایع از اوایل دهه 2000 سهم کار کل را کاهش داده است.

نتیجه

سهم کل کار در استرالیا در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 افزایش یافت اما از آن زمان به بعد در حال کاهش تدریجی بوده است. به معنای حسابداری ، کاهش سهم کل کار در طی دهه های اخیر عمدتاً به دلیل سهم بیشتری از درآمد ناچیز به صاحبان خانه ، همراه با سهم کمتری در بخش مالی است. به نظر می رسد کاهش سهم کار در بخش مالی ، به نوبه خود ، بخشی از آن به دلیل تغییرات ساختاری در بخش مالی ، مانند مقررات زدایی مالی ، اتخاذ فناوری صرفه جویی در کار و رشد بهره وری بالا است. اما همچنین ممکن است تحت تأثیر مسائل مربوط به اندازه گیری تولید بخش مالی باشد.

در عین حال ، سهم سرمایه کل افزایش یافته است. این امر تا حد زیادی با افزایش سود حاصل از مؤسسات مالی و افزایش اجاره بها به صاحبان زمین توضیح داده شده است. به نوبه خود ، به نظر می رسد اجاره مسکن بالاتر طی دهه های اخیر ترکیبی از مسکن با کیفیت بالاتر مالک ، نرخ بهره پایین تر و افزایش قیمت مسکن را نشان می دهد. در بقیه اقتصاد ، روندهای مختلفی در سهام فاکتور وجود داشته است که تا حد زیادی جبران می شود.

ضمیمه A: سهام کار و سرمایه درآمد چگونه اندازه گیری می شود؟

سهام کار و سرمایه درآمدی ، کسری از درآمد داخلی را به ترتیب به نیروی کار و سرمایه می رساند. در حالی که این مفاهیم ممکن است بصری باشد ، اندازه گیری درآمد و درآمد سرمایه می تواند دشوار باشد.

درآمد کار به طور معمول جبران خسارت کارمندان را شامل می شود ، که شامل دستمزدها و حقوق (به صورت نقدی و در نوع) و کمک های اجتماعی کارفرمایان (مانند پرداخت به بازنشستگی و صندوق های فوق العاده) است. این شامل هیچ کار بدون پرداخت داوطلبانه یا مالیات بر حقوق و دستمزد نیست. درآمد سرمایه معمولاً به هر دو مازاد عملیاتی ناخالص (GOS) و درآمد ناخالص (GMI) اشاره دارد. این درآمد قبل از اجازه استهلاک به عنوان بیش از حد تولید ناخالص نسبت به هزینه های تولید حاصل می شود. GOS درآمد حاصل از تولید توسط شرکت ها است ، در حالی که درآمد مختلط درآمد حاصل از تولید توسط مشاغل غیرمجاز است.[9]

مجموع جبران خسارت کارمندان ، GOS و GMI به عنوان "درآمد کل عامل" شناخته می شود. در حساب های ملی ، درآمد کل فاکتور برابر با تولید ناخالص داخلی کمتر مالیات بر تولید و واردات است. با توجه به اینکه این مالیات های خالص نسبتاً اندک هستند به عنوان سهم تولید ناخالص داخلی ، درآمد کل فاکتور و تولید ناخالص داخلی معمولاً بسیار مشابه هستند ، هم در سطح و هم در روند.

دو چالش اساسی در جدا کردن درآمد کل کل به سرمایه و درآمد نیروی کار وجود دارد. اول این سوال که چگونه می توان با درآمد خود اشتغالی رفتار کرد. دوم مسئله این است که آیا می توان درآمد کل را به صورت خالص اندازه گیری کرد پس از کسر استهلاک.

در حساب های ملی استاندارد ، سود صاحبان مشاغل غیرمجاز (خود اشتغالی) کاملاً در درآمد سرمایه گنجانده شده است. اما حداقل برخی از این درآمد ، بازگشت به تلاش کار است و از این رو باید در درآمد کار گنجانده شود.

چندین روش برای تنظیم شکاف بین کار و درآمد سرمایه وجود دارد تا این امر را به حساب آورد ، اما هیچ یک از آنها کاملاً رضایت بخش نیستند. سهام کار و سرمایه را می توان بدون هیچ گونه تعدیل ، تخمین زد ، که ما از آن به عنوان سهام فاکتور "غیر قابل تنظیم" یاد می کنیم. اما ما همچنین تخمین های "تعدیل شده" را در نظر می گیریم که برخی از GMI را به درآمد نیروی کار تقسیم می کند. این کار با فرض اینکه در یک صنعت خاص ، کارمندان و کارگران خود اشتغالی هر دو دستمزد متوسط یکسان کسب می کنند ، انجام می شود.[10]

تخمین های حساب های ملی همچنین استهلاک از درآمد سرمایه را کسر نمی کند. میزان درآمدی که برای استهلاک صرف شده است ، اساساً در فرآیند تولید "خورده شده" است و به نیروی کار یا سرمایه توزیع نمی شود. تمایز بین درآمد ناخالص و خالص می تواند مهم باشد زیرا استهلاک اندازه گیری شده به عنوان سهمی از سهام سرمایه کل به دلیل تغییر بلند مدت به سمت سرمایه سریع با ارزش ، مانند رایانه و نرم افزار افزایش یافته است. برخی از مطالعات خارج از کشور نشان می دهد که استهلاک اندازه گیری شده برای روند بلند مدت در سهم کار کل مهم است.

تعدیل درآمد کار خود اشتغالی و استهلاک سهام سرمایه باعث افزایش سطح سهم کار می شود و منجر به کاهش کمی بیشتر در طی دهه های اخیر می شود (نمودار 14). این از مقایسه برآوردهای منتشر شده (اندازه گیری "غیر قابل تنظیم") و برآورد سهم نیروی کار که برای درآمد خود اشتغالی تنظیم می شود و خالص استهلاک است (معیار خالص "تعدیل شده") آشکار است. کاهش تندتر در سهم کار تعدیل شده به دلیل سقوط تدریجی سهم کارگرانی است که خود اشتغالی دارند ، به ویژه در بخش مزرعه.[11] تعدیل استهلاک بر سطح تأثیر می گذارد ، اما تفاوت کمی در روند بلند مدت دارد.

تنظیمات مربوط به خود اشتغالی و استهلاک نیز بر داستان در مورد نقش مالی تأثیر نمی گذارد. هنوز هم کاهش روشنی در سهم کار برای بخش مالی وجود دارد و در خارج از امور مالی ، سهم کار از سال 1990 به صورت یک طرفه گرایش پیدا کرده است.

پانویسها و منابع

نویسنده در بخش تحقیقات اقتصادی فعالیت می کند.[*]

این موضوع با جزئیات بیشتر در ضمیمه A. مورد بحث قرار گرفته است. درآمد ناخالص از دهه 1960 به دلیل کاهش سهم بخش مزرعه اقتصاد و سهم در حال کاهش از کارگران خود اشتغالی ، روند نزولی داشته است.[1]

افزایش سهم کل درآمد خانوار هزینه شده برای مسکن نیز ممکن است به دلیل تغییر ترجیحات به مسکن باشد. اما اگر اینگونه بود ، باید شاهد افزایش سهم درآمد هزینه شده برای مسکن متعلق و اجاره ای باشیم. در عوض ، ما شاهد افزایش شدید قیمت مسکن طی دهه های اخیر در کنار افزایش حتی بیشتر تقاضا برای خدمات مسکن مالک و اشغالگر هستیم. این امر با افزایش سهم مسکن به دلیل کاهش طولانی مدت در محدودیت های اعتباری و افزایش تقاضا برای مسکن بهتر در استرالیا سازگار است.[2]

رشد تولید بخش مالی تا حدودی با رشد تولید شرکت های بیمه و صندوق های فوق العاده انجام شده است. اما داده های دقیق ABS نشان می دهد که بانکداری منبع اصلی رشد تولید در این بخش است.[3]

مشکلات در اندازه گیری خروجی یکی از ویژگی های سایر صنایع خدمات نیز مانند آموزش و بهداشت است. در نتیجه ، مقامات آماری اغلب حتی سعی در اندازه گیری بهره وری در این صنایع ندارند.[4]

تحقیقات کارکنان بانک ذخیره نشان می دهد که عوامل رقابتی بر سود بانکی در دهه 1980 و 1990 که به طور بالقوه جبران می شوند ، وجود داشته است. نرخ بهره پایین تر و بهره وری بالاتر باعث افزایش سود بانکی می شد ، در حالی که رقابت بالاتر در بازار وام مسکن باعث کاهش سود بانکی از طریق گسترش وام پایین تر می شد. این تحقیق نشان می دهد که نرخ بهره و اثرات بهره وری از اثرات رقابت فراتر رفته است ، بنابراین سود افزایش یافته است.[5]

این درست است بدون توجه به اینکه سهم نیروی کار برای استهلاک و خود اشتغالی تنظیم شده است.[6]

این توضیحات در مورد تغییرات سهام فاکتور مستقل از یکدیگر نیست. به عنوان مثال ، کاهش در هزینه کالاهای سرمایه گذاری ممکن است حاشیه سود را برای شرکت های بزرگ افزایش داده و به آنها قدرت بیشتری برای معامله با کارگران داده شود. به عنوان مثال ، قدرت چانه زنی نیروی کار نیز ممکن است به دلیل تغییر تکنولوژیکی کاهش یابد ، زیرا سرعت سریعتر نوآوری باعث می شود مهارت های فعلی سریعتر منسوخ شود.[7]

این امر به این دلیل است که سرعت سریعتر نوآوری تکنولوژیکی می تواند منجر به بالاتر شدن نرخ کار شود. هنگام استخدام و شلیک هزینه زیاد است (و از این رو بازار کار سفت تر است) ، این می تواند قدرت چانه زنی نیروی کار و در نتیجه سهم درآمد را کاهش دهد.[8]

هر دو GO و GMI قبل از کسر هرگونه هزینه بهره صریح یا ضمنی ، اجاره یا سایر درآمدهای املاک قابل پرداخت بر دارایی های مالی ، زمین یا سایر منابع طبیعی مورد نیاز برای تولید ، اندازه گیری می شوند.[9]

یک رویکرد جایگزین متداول فرض این است که دو سوم GMI به درآمد نیروی کار نسبت داده می شود. این قانون انگشت شست در برخی زمینه ها منطقی است ، اما احتمالاً برای صنایع خاص نقص دارد.[10]

کاهش خود اشتغالی حداقل تا حدی به دلیل افزایش انگیزه مالیاتی برای ادغام است.[11]

منابع

ABS (دفتر آمار استرالیا) (2018) ، "روند سهم درآمد نیروی کار در استرالیا" ، مقاله آماری دفتر استرالیا ، مقاله ، 24 1. موجود در.

Autor D ، D Do ، LF Katz ، C Patterson and J Van Reenen (2017) ، "تمرکز بر سقوط سهم کار" ، بررسی اقتصادی آمریکا ، 107 (5) ، صص 180-185.

اسقف جی و من چان (آینده) ، "آیا عضویت در اتحادیه در رشد دستمزدهای پایین کمک می کند؟" ، مقاله بحث تحقیق RBA.

Ciminelli G ، Ra Duval and D Furceri (2018) ، "مقررات زدایی در زمینه اشتغال و سهام کار در اقتصادهای پیشرفته" ، مقالات کار صندوق بین المللی پول 18/186.

Dao MC ، M Das ، Z Koczan and W Lian (2017) ، ‘چرا نیروی کار سهم کمتری از درآمد جهانی دریافت می کند؟نظریه و شواهد تجربی ، مقاله کار صندوق بین المللی پول 17/169.

الیس L و K اسمیت (2010) ، "روند صعودی جهانی در سهم سود" ، فصلنامه اقتصاد کاربردی ، 56 (3) ، صص 231-256.

Elsby MW ، B Hobijn و A Sahin (2013) ، "کاهش سهم کار ایالات متحده" ، مقالات بروکینگز در مورد فعالیت اقتصادی ، 44 (2) ، صص 1-63.

Gizycki M and P Lowe (2000) ، "سیستم مالی استرالیا در دهه 1990" ، در اقتصاد استرالیا در کنفرانس 1990 ، مجموعه مقالات یک کنفرانس ، بانک ذخیره استرالیا ، سیدنی ، صص 180-215.

Haldane A (2010) ، "سهم بخش مالی - معجزه یا میراژ؟" ، کنفرانس آینده مالی در بانک انگلیس ، لندن ، 14 ژوئیه.

Kaldor N (1957) ، "الگوی رشد اقتصادی" ، مجله اقتصادی ، 67 (268) ، صص 591-624.

Neiman B و L Karabarbounis (2014) ، "کاهش جهانی در سهم کار" ، فصلنامه اقتصاد ، 129 (1) ، صص 61-103.

Parham D (2013) ، سهم نیروی کار از رشد درآمد و سعادت ، بازدید از مقاله تحقیقاتی ، کمیسیون بهره وری ، کانبرا.

Piketty T and G Zucman (2014) ، ‘سرمایه برگشت: نسبت های درآمد-درآمد در کشورهای ثروتمند 1700-2010 ، ، مجله فصلنامه اقتصاد ، 129 (3) ، صص 1255-1310.

Rognlie M (2014) ، "یادداشتی در مورد Piketty و کاهش بازده به سرمایه". موجود در

Rognlie M (2015) ، "رمزگشایی افزایش و سقوط در سهم خالص سرمایه: تجمع یا کمبود؟" ، مقالات بروکینگز در مورد فعالیت اقتصادی ، 46 (1) ، صص 1-54. موجود در

Trott D and L Vance (2018) ، ‘تنظیم سهم کار استرالیا برای استهلاک ، مسکن و سایر عوامل ، 2016-2016" ، مقالات اقتصادی ، 37 (4) ، صص 412-428.

Zieschang KD (2016) ، "حسابداری FISIM" ، سری کاغذ کار CEPA WPO12016.

مطالب موجود در این صفحه منوط به حق چاپ است و استفاده از آنها منوط به شرایط و ضوابط مندرج در اخطار حق چاپ و سلب مسئولیت است.© بانک مرکزی استرالیا ، 2001-2022. کلیه حقوق محفوظ است. بانک ذخیره استرالیا از مردمان جزایر بومی و تورس تنگه استرالیا به عنوان متولیان سنتی این سرزمین تصدیق می کند و ارتباط مداوم آنها با کشور را تشخیص می دهد. ما احترام خود را به بزرگان آنها ، گذشته ، حال و در حال ظهور می پردازیم.< Span> Rognlie M (2014) ، "یادداشتی در مورد Piketty و کاهش بازده به سرمایه". موجود در

مدرسه ی فارکس...
ما را در سایت مدرسه ی فارکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ارسلان فرهادی بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1402 ساعت: 21:02